مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

دختری همتای خورشید

تولد دسته جمعی نی نی های تابستون

جمعه 24 شهریور با دوستام قرار گذاشتیم که یه تولد با همراهی باباها تو پلی هاس فرشته برگزار کنیم ما یه کم دیر رفتیم ولی اوجا کلی اسباب بازی بود که شما خیلی خوشت اومده بود از ذوقت جیغ میکشیدی اینم چندتا عکس از اون روز   تو و پارمین و وانیا تو و پرهام تو و آرتین که مامان مهربونش از اهواز اورده بودش که بتونه تو تولد شرکت کنه    و اما تو و اسباب بازی ها   مامان این چرا دست و صورتش رو سیاه کرده    اینم استخر توپ که تو حسابی خوشت اومد و فقط جیغ میزدی     عزیزم امیدوارم همیشه شاد باشی    ...
25 مهر 1391

دندون هشتم

دختر گلم سلام  دو روزه دندون ششمت هم در اومده (23 مهر) مبارکت باشه دیگه داری از پیرزن بودن در میای و میشی یه دختر با کلی مروارید سفید تو دهنش که وقتی میخنده حسابی دلبری میکنه البته تو همیشه دلبر مامانی هستی تو خودت نمیدونی چی هستی نمیدونی چقدر خاطرتو میخوام نمیدونی هر روز هزار بار بیشتر عاشقت میشم کاش میتونستم بگم چقدر دوستت دارم کاش یه ذره از عشق من رو میفهمیدی بذار مادر بشی میفهمی ولی بگم تو هم من رو دوست داری این رو از نگاهت خوندم از خنده های شیرینت از بوسه هایی که به دستم میکنی از صورتی که محکم به صورتم فشار میدی از صبح های که به محض بیدار شدن با خنده بهم میگی د (با فتحه) از وقتایی که میای و التماس میکنی ...
25 مهر 1391

این روزها

مهرسا دیگه حسابی بزرگ شدی این چند روز حسابی با هم بازی کردیم و رفتیم بیرون کلی بهمون خوش گذشته دیروز با هم رفتیم گردش علمی حالا که راه افتادی دیگه راحت تر میتونیم با هم بریم بیرون دیروز هم بعد از این که رفتیم بانک با هم رفتیم پارک و من اونجا شما رو از کالسکه اوردم بیرون و کلی تو پارک گشتیم و برگ درختا رو چیدیم احساس میکردم حسابی داری لذت میبری  امروز هم با هم رفته بودیم بیرون که یهو سر از خانه اسباب بازی که تو سرای محله شکوفه بود سر در اوردیم اوجا هم شما کلی بازی کردی البته اونجا برای بچه های بالای 2 سال بود ولی ما رفتیم اونجا با بچه ها دوست شدی و اگه اسباب بازی که تو برداشته بودی رو ازت میگرفتند هی میگفتی اده اده و باهاشون دعوا میکرد...
25 مهر 1391

اخه چقدر تب میکنی

دختر نازم چند روزه که همه اش مریضی دیگه طاقتم تموم شده دو روز خوبی دوباره تب میکنی نمیدونم چی شدی الان دقیقا سه هفته است که مریضی و هر چی دکتر و دوا هم کردم فایده نداشته دیگه نمیدونم باید چی کار کنم حسابی سرما خورده بودی ولی الان سرما خوردگیت تقریبا خوب شده ولی تبت هنوز هم بالاست  این دو هفته خونه مامان جون بودیم با مریضی شما خیلی سخت بود به خصوص که مامان جون هم هنوز پاش جوش نخورده بود عروسی عارفه هم رفتیم خیلی خوش گذشت یه اتفاق خیلی مهم دیگه هم افتاد بالاخره شما کاملا راه افتادی خونه مامان جون تونسی راه بیافتی و با مهسا همه خونه رو زیر سرتون میذاشتید   راستی مامانی یکی دیگه از دندونات هم در اومده یکی از دندونای اسیابی در ا...
17 مهر 1391
1